پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

پارسا مرد کوچک

الویه مردونه !

از سر شب از پارسا چندبار پرسیدم که شام چی درست کنم گفت الویه .. ازونجایی که باباش الویه زیاد دوست نداره دو دل بودم و راستش حال و حوصله اش رو هم نداشتم اما وقتی دیدم پسرکم واقعا هوس الویه کرده تندی دست به کار شدم و سیب زمینی و هویج و تخم مرغ ها رو ریختم توی ظرف آب گذاشتم بپزه و مرغی که توی خورش ناهار بود دراوردم و همراه خیار شور ها ریز ریز کردم و منتظر بودیم که بقیه مواد بپزن و قرار بود که من و پسرم بشینیم باهم اونا رو رنده کنیم ..  نزدیک اومدن بابا بود که یهو دیدم دلم پیچ می گیره و معده ام درد می کنه و حالم کلا اصلا خوب نیست .. بدو بدو رفتم یه قرص رانیتیدین خوردم و یه پتو انداختم رومو افتادم روی مبل !! بابا که اومد و حالمو دید بهم گ...
8 بهمن 1392

عکسای همین جوری (2)

اینم بقیه همون عکساس که قبلا نوشتم تو پست های قبلی :   این نقاشی مال تابستونه اون وقتا که خیلی عاشق سی دی آریا بود .. اون مستطیل قرمزه همون آریاس و اون ادم فضائیه اسمش اوپتیموسه که سه تا چشم داره .. کلا یه مدت خیلی عاشق اون آریای قرمز شده بود همش اونو م یکشید  اینم یه جوجه است با کلی پا!!! ازون جایی که بر خلاف خیلی جاهای ایران که برف بارید اینجا خبری از برف نبود ما خودمون دست بکار شدیم و این آدم برفی رو با پنبه و چسب روی مقوا ساختیم .. بگذریم که اخرش ماجرا به گریه و زاری ختم شد که چرا چسبم تموم شد .. تموم نشه !!!!!!!!!!!!!!!  این مثلا میدون شهره که پارسا و بابابزرگش (باباضیا ) باهم درست کردن ! عا...
3 بهمن 1392

تحریم !!!!!!!!!!!

برعکس قبلن ها (یعنی تا همین دو سه ماه پیش) که پارسا عاشق حمام رفتن بود و تا باباش می خواست بره حمام اونم بدو بدو می رفت جلو در می ایستاد که منم باید بیام و حتی یه وقتایی باباش به من می گفت سرشو گرم کنم تا یواشکی بره حمام و پارسا نفهمه الان چند وقتیه میو میو کاملا عوض شده .. باور کنید هیچ اتفاقی هم نیفتاده اما پسرک کاملا منزجر از حمام رفتنه ..هیچ راهکاری هم افاقه نمی کنه ریختن انواع اسباب بازی ها توی تشت .. بازی های توی حمومی با بابا .. بردن کامیون گنده برای آب بازی .. انواع وعده و وعید و  جایزه .. یعنی الان ما توی خونمون یک حسنی سه سال و سه ماهه و ا ندی داریم که نه سلمونی می ره نه حمام نه حتی اجازه می ده دست وروشو بشوریم براش !!! فرقش...
3 بهمن 1392

تبلت سواد آموز !

مامان یه دهن خیلی خندون که یه دونه نقطه توشه می شه نون ! یدونه شکم گنده دسته دار که سه تا توش نقطه داره می شه چه مثل چادر ! من :   اینا رو از کجا یاد گرفتی مامان جان بابا بهت یاد داده ؟ نه مامان از توی تبلت عمو فردوسم خودم یاد گرفتم  البته این قبلا ها لپ تاب بوده بعد ها به تقلید کارای بابا تغییر نام داده به تبلت .. تازه اونم قلمشه !!!!!! ...
30 دی 1392

عکس های همین جوری

داستان این عکس ها اینه که قبلن ها و بعضی هاشم خیلی قبلن ها ادیت و اماده کرده بودم که توی وبلاگش بذارم اما خوب بخاطر گاهی تنبلی گاهی بی وقتی و گاهی هم فراموشی تا حالا همین طوری موندن .. گفتم خوبه توی یکی دوتا پست همین طوری بذارمشون تا دفترچه خاطرات اینترنتی پسرک کمی سرو سامون بگیره و یکم تصویری تر باشه بریم سراغ عکسا :   فکر کنین این عکس مال تابستونه .. یه روز خیلی خوب توی پارک نوشهر که منظره خیلی زیبایی داره .. پارسا هم که مثل همیشه فقط تاب سوار میشه و بس! اینم یه تصویر دیگه از همون پارکه خوشگله و پارسا در حال بدو بدو .. توروخدا سبزی درختا و چمن ها و بوته ها ادمو دیوونه نمی کنه ؟ اینجا یکی از جاهای این شهره که من خیلی دوسش ...
20 دی 1392

شهر !

داریم باهم بازی کامپیوتری می کنیم می گه مامان باید یه طوری از شهر این موش ها راحت بشیم !
19 دی 1392

ریاضیدان کوچک من !

علاقه ی پارسا به شمردن و یاد گرفتن اعداد برام خیلی جالبه .. اینقدر با خودش تمرین شمردن کرد و من هم اشتباهاتشو تصحیح کردم که الان تا عدد بیست رو می شمره اما هنوز هم با جا انداختن بعضی از عددهای دورقمی مثل 18 و 15 .. و البته گاهی هم کاملا بی غلط  بخاطر علاقه اش به عددها همش از من دربارشون سوال می کرد و خیلی زود یاد گرفت عددهای 1 تا 10 رو بخونه هم فارسی هم انگلیسی ..  هر جایی که عدد ببینه تندی بلند برامون می خونه .. عددهای روی کنترل تلویزیون یا شماره های تلفن عددهای روی ساعت خلاصه کوچولوترین عددی که ببینه می خونه .. مامان ببین اینجا یه 4 انگلیسی نوشته و همه این یادگیری بواسطه سوال های پی در پی خودش بوده .. الان هم روزی شونصد بار...
16 دی 1392

بگرد و پیدا کن !!!

این بازی رو یه روز همین طور که پارسا هی غر می زد که مامان حوصله ام سر رفته .. ماشیناشو پرتاب می کرد و می گفت که دلش دیگه نمی خواد ماشین بازی کنه و ازشون خسته شده و خلاصه هر بازی ای که بهش پیشنهاد می دادم رد می کرد به ذهنم رسید  البته اصلا کار جدیدی نیست و ترکیبی از قایم موشک و اون بازیه که ببین چی توی اتاق جاش عوض شده هست  بهش گفتم تو برو چشم بذار من این ماشین نقره ایتو یه جایی قایم می کنم بعد تو بیا و پیداش کن .. با خوشحالی بدو بدو رفت توی اتاق چشم گذاشت و شمرد .. ماشینشو یه جای اسون مثلا زیر یکی از مبلا قایم کردم و صداش زدم که بیاد .. وقتی اومد توی هال هر طرف که میرفت بهش می گفت دور شده یا نزدیک اینطوری : دور دور دور .. نزد...
15 دی 1392

شمردن !

پسرکم در سه سال و دو ماهگی می تونه تا ده رو خوب و درست و ازون به بعد تا 20 رو با چندتا اشتباه و پس و پیش بشمره .. شکل اعداد فارسی از 1 تا 12 رو هم بلده و م یتونه بخونه اما ازون به بعد رو از ما می پرسه .. مامان یه یک یه 5 می شه چی ؟ یه یک یه هفت می شه چی ؟  اعداد انگلیسی رو هم از یک تا 10 فقط شکلشون رو بلده مثلا 3 رو ببینه می گه این سه است اما تلفظشون رو نمی دونه  و اما اینکه چجوری یاد گرفته من از وقتی که زبون باز کرد براش می شمردم .. اسباب بازی هاشو و هرچی دیگه قابل شمردن بود .. کم کم خودش هم علاقه مند به شمردن شد و همراه من تکرار می کرد .. یا می دیدم در بازی های تنهایی خودش گاهی داره چیزی رو می شماره البته غلط و خنده دار .. ...
16 آذر 1392