پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

پارسا مرد کوچک

پست تصویری

یازده بهمن که گذاشت پسرکم دو سال و 4 ماهه شد ... بذار حساب کنم .. اهان می شه 28 ماهه !! این مدت که تلویزیون همش مشغول سرودهای حماسی و راهپیمایی و اینا بود پسرک مام هی یه تیکه پارچه می گرفت دستش می گفت مامان این پرچم ایرانه بعد می دوید و می گفت ایران ایرا ن .. دوست داریم ایرانی .. 22 بهمن ! و من و باباش متعجب از توجه پسرک به تلویزیون و برنامه هاش ! هر جا که من و باباش باشیم سریع بشقاب خوراکی یا اسباب بازی هاشو برمیداره میاد اونجا کنار ما .. وقتی منو بابا دو طرف اپن آشپزخونه روی صندلی های اوپن نشستیم و داریم حرف می زنیم می دوئه می ره صندلی آبی کوچولوشو میاره توی آشپزخونه کنار ما می ذاره و می شینه اون پایین و می گه مامان و بابا با منم حرف ب...
23 بهمن 1391

تعطیلات در ساری

تعطیلاتی که گذشت که مصادف بود با اربعین مام از سه شنبه عازم ساری شدیم شهر آبا و اجدادی مامان و بابا هم برای دیدن مامان بزرگ و بابا بزرگ (پدری) و هم اینکه چون خونه مامانی (مادر بزرگ مامان خانوم ) به رسم چندین ساله به مناسبت اربعین روضه دارن و همه فامیل هم اونجا جمع بودم مخصوصا دایی دوست داشتی مامان هم بعد از مدتی طولانی از خارج اومده بود و اونجا بود .. خلاصه با یک تیر یه عالمه نشون رو زدیم هم در مراسم عزاداری شرکت کردیم و پارسا هم با پیرهن مشکی ای که مال کوچولویی های باباش بوده و مامان بزرگش اینا نگه داشته بودن تا حالا و الان اندازه پسرک شده توی مراسم رفته بود و خیلی هم دوست می داشت و بدون اینکه سر و صدا کنه بغل باباش می نشست تا اخر مجلس و ...
16 دی 1391

پسرم کمک کن من +27 ماهگی

پسرکم با همه کوچولوئیش خیلی دوست داره توی کارای خونه به ما کمک کنه یکی از کارایی که خیلی دوست می داره دراوردن لباسا از توی ماشین لباسشویی و کمک در پهن کردن اوناس تا در ماشین رو باز می کنم خودش بدو بدو می ره سبد رو میاره و می ذاره جلو ماشین و یکی یکی و بادقت لباسا رو در میاره می ریزه توی سبد بعد هم خودش سبد پر از لباسو بلند می کنه از پله آشپزخونه میاره پایین و می بره نزدیک آویز رخت می ذاره .. بعدم یکی یکی می ده دست من تا پهن کنم بهش می گم مامانی به دوربین نگاه کن ازت عکس بگیرم .. می گه نه صبر کن مامان باید تیریپ بگیرم ای من فدای اون چهار زانو نشستنت بشم...بیست و هفت ماهه  شدنت مبارک باشه عزیزم !!!!!!!!!! ...
12 دی 1391

بدون عنوان

این روزا هی باید خاطرات روزای کوچولوییت رو برات تعریف کنم مامان این خط خطیهای روی فرشو تعریف کن !(برای هزارمین بار !!!) هیچی مادر پارسا جان که کوچولو بود یه بار خودکار بابا رو ورداشت وقتی من رفته بودم دستشویی بجای اینکه توی دفترش نقاشی بکشه اشتباهی روی فرش خط خط کشید ... بعد من اومدم گفتم پارساااااااااااا مامان چیکار کردی ؟ بعد چی شد مامان ؟ من چی گفتم بهت؟ تو گفتی ببخشید مامان .. بعد تو خوشحال شدی مامان ؟ آره پسرم بغلت کردم بوست کردم بعد چی شد مامان بگو .. بگو دیگه خوب چیزی نشد مامان دیگه رفتیم دفتر اوردیم توش نقاشی کشیدیم باهم بعد چی شد بگو مامان؟ هیچی مامان شب شد رفتیم خوابیدیم و این بعد چی شد همین طور ادامه داره !!!...
9 دی 1391

فروشگاه پسرم

دیشب داشتیم توی اتاق بازی می کردیم می گه مامان بیا ازم یه چیزی بخر... صبر کن مامان کفشامو بپوشم (یه جفت صندل داره که بخواد کار مهمی توی خونه بکنه حتما اونا رو می پوشه و یه چیز جالب اینکه هیچ وقت تا حالا صندل ها شو عوضی نپوشیده ) حالا من شدم مشتری ! سلام آقا سلام ! میخوام واسه بچم یه چیز خوب بخرم چی دارین تو مغازتون ؟ کتاب خوبه ؟ازین کتابا داریم میخواین بخرین ؟ کتاب؟؟!! خوب یه کتابی بدین که توش عکس نی نی ها داشته باشه نی نی ؟؟ باشه الان می دم .. (و می گرده چندتا کتاب بهم می ده ) اینا بهترن؟ بله آقا یکی شو ور می دارم.. دیگه چی دارین؟ ازین ماشینا داریم خوبه ؟پازل داریم .. ازین لگو ها هم داریم نه ماشی...
8 دی 1391

کفش نو

بالاخره این دفعه که رفته بودیم ساری رفتیم به یه بدبختی براش کفش نو خریدیم .. راضی نمی شد که ..تا بهش می گفتم بریم کفش بخریم گریه و زاری که نه من خودم کفش دارم نمی خوام مجبور شدم یکی از کفشاشو ببرم با خودم اندازه بگیرم یه شماره بزرگترشو براش بگیرم چون اون اصلا حاضر نمی شد پاشو بذاره توی مغازه کفش فروشی چه برسه به اینکه بخواد کفشی رو پرو کنه حالا هم که کفش خریدیم حاضر نبود اونو بپوشه .. می گفت کفش خودمو  می خوام می گم اون دیگه پاره شده .. می گه نه من کفش پاره میخوام بپوشم .. فقط کفش پاره دیگه با یه سری گریه و زور کفشو پاش کردیم و رفتیم بیرون که دیگه بیخیال شد و خوشش اومده بود از کفشش   --------------------------------------...
6 دی 1391

اقیانوس ما

اینم هنر مامان و پارسا و اقیانوسی پر از ماهی های رنگ و وارنگ که توی اتاق پسرک و با کمک خودش درست کردیم .. البته کارمون هنوزم کامل نشده و دیگه تنبل شدیم .. قرار بود تهشم پر از علف های دریایی و مرجان باشه و انواع صدف ها که حتی نقاشی بعضیاشم تموم شده اما دیگه نچسبوندیم .. .. و یه عالمه حباب که قرار بود واسه ماهی ها بذاریم .. ...
26 آذر 1391

کیک پزون مامان و پارسا

چند روز قبل از محرم بود که من (یعنی مامان) خیلی دلم کیک میخواست اونم از نوع خانگی و داغ داغ .. بخاطر همین یه عالمه مجله آشپزی همه جای خونه ریخته بودم و دنبال یه دستور خوب می گشتم که زیادم تکراری نباشه داشتم یکی از مجله ها رو ورق می زدم که یه کیک دیدم به اسم (کیک با کره بادام زمینی) یادم افتاد که مدت زیادیه یه قوطی کره بادوم زمینی توی یخچال داریم که بابایی خریده بوده اما مدتیه که دیگه نمی خوردش و همین طوری مونده بود تو یخچال .. پاشدم و تاریخشو دیدم که هنوز خیلی وقت داره .. به مواد اولیه کیک نگاه کردم دیدم بعضیاشو نداریم اما می شد بدون اونها هم کیک رو درست کرد این بود که سریع دست به کار شدم موقع استفاده از همزن پارسا می ترسید و گریه م...
15 آذر 1391

اشتباه های دوست داشتنی !!

مامان امشب مسکام  نزنمممممممممممممممم مامان بیا در یچخالو باز کن می خوام یه چیزی وردارم آجخون آجخون مامان بیا داره پلنگ صورتی می ده مامان یادته تلودم بود دست می زدیم شمع فوت کردیم؟؟!! مامان دیربون کجاست میخوام ازت یه عسک  بگیرم ! ببین مامان مک کوئین داره با ماتر مساقبه می ده اشتباه هایی  که دلم نمی خواد حالا حالا ها درست بشن هر چند تند تند دارن تموم می شن   ...
15 آذر 1391