پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

پارسا مرد کوچک

بسکتبال !

اینم یک بازی که چند روزه ما رو سرگرم می کنه و گفتیم شاید بدرد شمام بخوره  یه مدت بود تصمیم داشتم ازین حلقه های بسکتبال بخرم براش که روی زمین می ذارن .. بعد گفتم خو چه کاریه خودمون یه سطلی تشتی چیزی می ذاریم می شه همون بسکتمون دیگه .. و یاد این سبد افتادیم که بعد از چندین نوع کاربری اتفاقا مدتیه تبدیل به سبد توپها شده !! تازه اینا نصف کل توپاییه که داریم !!! خلاصه از یه فاصله ای من  نشسته و پارسا ایستاده توپ ها رو پرت می کردیم که بیفته اینتو .. اینکار به نظرم خیلی در هماهنگی چشم و دست خوبه و کلا کار باحالیه دیگه . البته اخرش هم کارمون رسید به پرت کردن توپا بهم دیگه و بقول پارسا بارون توپی که خیلی خوش گذشت ..  امتحان کن...
15 آذر 1392

پازل

اوایل سال یکی از دوستای خوبمون که اینجا داریم برای پارسا یه کتاب پازلی اوردن ازینایی که چوبیه !! اون موقع با خودم گفتم اووووه این که حالا حالا ها به درد پارسا نخواهد خورد چون خیلی براش سخته هر صفحه یه پازل 15-16 تکه ای داره .. و گذاشتمش برای وقتی که بزرگ شد .. یکی دو ماه پیش بود که دیدم می گه بیا اینو بسازیم کمکش کردم باهم نشستیم و یکی دوبار صفحات مختلفو باهم ساختیم .. ازون به بعد دیدم خودش سعی می کنه تنهایی اونا رو بسازه و بالاخره هم تونست .. یعنی یکی دو روز بعدش خودش هر صفحه خراب می کرد و بعدشم با دقت دوباره می ساخت و هر بار هم سرعتش بالاتر می رفت  وقتی دیدم پازل های کتابه رو دیگه براحتی و با سرعت درست می کنه براش یه پازل بزرگ تر حد...
7 آذر 1392

مرد بزرگ من !!

امروز یکی از بهترین روزای مادر و پسریمون بود .. مرد کوچیک و مهربون این خونه امروز واقعا یک مرد بود یک مرد بزرگ .. وقتی بهش گفتم که امروز خیلی کار دارم و می خوام خونه رو تمیز کنم گفت مامان من اماده ام که کمکت کنم بگو باید چیکار کنم !! از اتاق خواب شروع کردیم .. یه پارچه دست پارسا دادم و خودم هم با یه پارچه نمدار دیگه مشغول گردگیری شدم .. دیوار ها و کشوها و میله های تخت رو حسابی تمیز کرد و بعدم بهم کمک کرد ملافه های تختو عوض کنیم .. البته اون وسطا هم تند تند خسته می شد و می رفت روی تخت ولو می شد .. یا اینکه مثل خرگوش چند دقیقه روی تخت می پرید باز دوباره دستمال بدست میومد کمک!! هی هم از خودش تعریف و تمجید می کرد مامان ببین چقدر کمک می کنم ....
6 آذر 1392

تولد سه سالگی!!

چندین بار این پست تولد رو نوشتم و عکساشو ادیت کردم ولی هر دفعه یه چیزی شد نوشته هام پرید و همچنین حس و حال دوباره نوشتن..مدت نسبتا طولانی ای هم خونه نبودیم از وقتی هم که برگشتیم اینقدر کار داریم توی  خونه که کمتر وقت می  کنم اینجا با خیال راحت بشینم وچیزی بنویسم اما نمی شد که ازین روز خیلی مهم و دوست داشتنی و سالگرد این بهترین اتفاق زندگیمون توی وبلاگ گل پسرم چیزی ننویسم بخاطر همین الان که حدود یکماه از سالروز تولد مرد کوچک و مهربون و شیرین زبون این خونه می گذره اینجانب مامان خانوم چندتا دونه عکس زدم زیر بغلم و بازم اومدم اینجا خاطره تولد امسالشو هر جوری هست ثبت کنم ببینم کی می خواد نذاره !!! خوب می ریم به  یازدهم مهرماه 8...
13 آبان 1392

هنرمند من !

در ادامه مطلب یه سری از کارای هنر پسرک رو گذاشتم خمیر : همونطور که فهمیدین این یک فیله که فکر کنم با الهام از سی دی اموزشی اریا اینو ساخت بدون هیچ کمک یا راهنمایی از من   رنگ امیزی : این گلو من براش کشیدم و اون رنگش کرد .. رنگها رو خودش انتخاب کرده و سعی کرده تا جایی که می تونه از خطوط بیرون نزنه همین طور این لاک پشتو   نقاشی : ادمک .. توی هر ادمی که می کشه یه چیزی رو خیلی برجسته می کنه .. اینجا به سوراخای دماغ خیلی توجه کرده و دیگه اینکه تمام ادمهاش بدن ندارن و دست ها و پاهاشون همه از کله شون خارج می شه که این بدبخت دست هم نداره اما لپای قرمز داره و یکی دیگه .. البته اینا رو از بین تعداد زیا...
7 مهر 1392

اسباب بازی ها !!

پارسا از وقتی که خیلی نی نی بود از اسباب بازی هایی که صدا دار و حرکتی بودن خوشش نمی اومد .. مثلا عروسک هایی که روشن می شدن یا اهنگ می زدن یا می رقصیدن .. یا ماشین هایی که روشن می شدن و انواع ملق بازی ها رو در میاوردن .. با دیدن اونها و صدای بلندشون به گریه می افتاد .. البته منم هیچ وقت موافق خریدن این اسباب بازی ها نبودم و به نظرم اسباب بازی یعنی چیزی که بچه دستش بگیره و بازی کنه نه اینکه اون بازی کنه واسه خودش و بچه هم بشینه نگاش کنه .. مامان بزرگ و بابا بزرگ و اطرافیان دیگه عوضش خیلی علاقه داشتن به خرید این چیزا و من فکر می کنم چون خود بزرگتر ها از این مدل اسباب بازی ها خوششون میاد می خرن .. تا همین چند وقت پیش حتی از آژیر زدن ماشین هاش خو...
3 مهر 1392

یک بازی !

این شکلا رو از توی مجله نبات بریدیم که در واقع مال یه بازی بود و چون بازیش به درد سن پارسا نمی خورد ما باهاش یه بازی دیگه اختراع کردیم .. با کمک پارسا اونا رو روی یه ورق آ چهار سفید بصورت در هم چسبوندیم .. بعد از پارسا خواستم که شکل های عین هم رو پیدا کنه و بهم وصل کنه .. فکر کنم یه دونه شو اشتباه وصل کرد که بعد درستش کرد م یشه اینکارو با نقاشی کشیدن هم انجام داد .. مثلاجاهای مختلف صفحه گل .. درخت .. ادمک .. ماشین . لوزی .. مربع .. و ووو...... . کشید و از بچه بخوایم که هم شکل ها رو پیدا کنه و با خط بهم وصل کنه ...
2 مهر 1392

ماجراهای ... !

پسرم بریم دستشویی؟ نه مامان هنوز جیشم لُد نشده چی نشده؟ لُد دیگه !! مثل بازی کامپیوتری که صبر می کنیم لود بشه اون خطه تا اخر پر می شه بعد بازیش شروع می شه .. الان خط جیش من هنوز پر نشده هر وقت لود شد خودم زنگ می زنم !( این زنگ زدن داستان داره خودش) --------------------------------------------- مامان جیشا از کجا میاد ؟ آب و شربت و شیر و این چیزایی که می خوریم چیزای خوبش می ره توی تنمون اوناش که اضافیه تبدیل به جیش می شه ..   دو روز بعد ....   پارسا جیش نداری؟ کلی شربت و آب خوردی ها !! نه مامان هنوز اونا تبدیل به جیش نشدن .. هروقت تبدیل شدن معلم می دم چی می دی ؟ معلم .معلم (ک...
2 مهر 1392

35 ماهه شد!

مرد کوچک این خونه کمتر از یک ماه دیگه سه ساله می شه .. البته بهش که می گیم عصبانی می شه و می گه من دوساله ام همش .. در ماه 35 ام زندگیش اتفاقای خوبی هم افتاده براش از 11 مرداد تا 11 شهریور عید فطر رو که به خواسته خودش رفتیم ساری تا بابابزرگ و مامان بزرگشو ببینه و کلی بهش خوش گذشت با اینکه کم بود چند روزی مامان و بابای من اینجا بودن و حسابی بازی کرد و بیرون رفت با اینکه مدتی که اینجا بودن هوا ابری و بارونی و خنک بود اما یکی دوبار باهاشون دریا رفتیم و پسر و پدر بزرگ که عاشق ابتنی هستن یه تنی به اب زدن .. بعدش به یه عروسی توی ساری دعوت شدیم و چون پارسا خیلی دلش می خواست ببینه عروسی چیه و چجوریه باباش چندروزی کارو تعطیل کرد و دوباره راهی...
14 شهريور 1392