الویه مردونه !
از سر شب از پارسا چندبار پرسیدم که شام چی درست کنم گفت الویه .. ازونجایی که باباش الویه زیاد دوست نداره دو دل بودم و راستش حال و حوصله اش رو هم نداشتم اما وقتی دیدم پسرکم واقعا هوس الویه کرده تندی دست به کار شدم و سیب زمینی و هویج و تخم مرغ ها رو ریختم توی ظرف آب گذاشتم بپزه و مرغی که توی خورش ناهار بود دراوردم و همراه خیار شور ها ریز ریز کردم و منتظر بودیم که بقیه مواد بپزن و قرار بود که من و پسرم بشینیم باهم اونا رو رنده کنیم ..
نزدیک اومدن بابا بود که یهو دیدم دلم پیچ می گیره و معده ام درد می کنه و حالم کلا اصلا خوب نیست .. بدو بدو رفتم یه قرص رانیتیدین خوردم و یه پتو انداختم رومو افتادم روی مبل !!
بابا که اومد و حالمو دید بهم گفت که من استراحت کنم و با پسر دست بکار شدن و سیب زمینی ها و تخم مرغ ها و هویجای پخته رو اوردن دستاشونو شستن و باهم دیگه مشغول پوست کندن و رنده کردن شدن منم لم داده بودم روی مبل و با موبایل ور می رفتم و استراحت می کردم و از دیدن همکاری شیرین پدر و پسر کیف می کردم ..
بابا پوست می گرفت و پارسا رنده می کرد .. اخرش هم که سیب زمینیش کوچیک می شد می خوردش می گفت اینجاش رنده نمی شه ..
البته منم حالم تند تند رو به خوب شدن بود و شام هم خیلی بهم حال داد !!