امروز یکی از بهترین روزای مادر و پسریمون بود .. مرد کوچیک و مهربون این خونه امروز واقعا یک مرد بود یک مرد بزرگ .. وقتی بهش گفتم که امروز خیلی کار دارم و می خوام خونه رو تمیز کنم گفت مامان من اماده ام که کمکت کنم بگو باید چیکار کنم !! از اتاق خواب شروع کردیم .. یه پارچه دست پارسا دادم و خودم هم با یه پارچه نمدار دیگه مشغول گردگیری شدم .. دیوار ها و کشوها و میله های تخت رو حسابی تمیز کرد و بعدم بهم کمک کرد ملافه های تختو عوض کنیم .. البته اون وسطا هم تند تند خسته می شد و می رفت روی تخت ولو می شد .. یا اینکه مثل خرگوش چند دقیقه روی تخت می پرید باز دوباره دستمال بدست میومد کمک!! هی هم از خودش تعریف و تمجید می کرد مامان ببین چقدر کمک می کنم ....