پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

پارسا مرد کوچک

خاطرات تصویری تهران (تیرماه 92)

اواخر خرداد بود که به خاطر کلاس های بابا و البته با خوشحالی و ذوق فراوون بعلت بودن در کنار خانواده روانه تهران شدیم !! می دونستیم که خاله و بچه هاش دیگه به زودی به استرالیا برمی گردن و دلم می خواست این روزای اخر رو پارسا حسابی باهاشون باشه و باهم بازی کنن که خدا هم مثل همیشه همه چی رو جور کرد و به دل ما راه اومد این دفعه خیلی طولانی تهران موندیم و بهمون هم حسابی خوش گذشت مخصوصا پارسا   از همه بیشتر عاشق حیاط بود و آب دادن به باغچه ها و دونه دادن به جوجه ها .. مخصوصا اون مدتی که همه رفتن مشهد و ما موندیم خونه خیلی خودشو نسبت به اونها مسئول می دونست صبح که پا می شد اول می گفت بریم سراغشون براشون با علاقه ظرفشون رو آب می کرد و ن...
8 مرداد 1392

درس دکتری

مامان اون دوستت که دکتر دندونه اسمش چیه؟ یگانه جون ! یگانه جون چیکار کرده که دکتر دندون شده؟ خیلی درس خونده کجا درس خونده ؟ هم توی مدرسه خیلی درس خونده هم رفته دانشگاه درسای دکتر شدن خونده دانشگاه؟ اره مامان جون بابا هم رفته دانشگاه درسای دکتر شدن خونده ؟ آره عزیزم .. تو هم دوست داری بری دانشگاه درس دکتری بخونی دکتر بشی ؟ نه من دوست دارم درس بخونم مهندس کارواش بشم !! --------------------------------------------------------- این مدت که تهران بودیم اگر بدونین با پسر خاله کوچیکه می نشستن و چه مشاغلی برای اینده شون انتخاب می کردن !! کوچه جارو کن .. فرش شور .. بستنی فروش ... و ..   ...
18 تير 1392

گردش در ارتفاعات سه هزار تنکابن (خرداد 92)

یه جمعه ای که هوا خیلی خوب بود تصمیم گرفتیم لباس بپوشیم و بریم یه فروشگاهی که فکر می کردیم توی تنکابن هست .. نزدیکای تنکابن بود ازین و اون پرسیدیم گفتن همچین فروشگاهی وجود نداره .. مام دیدیم که تا اینجا اومدیم و توی این چند ساله هم کلی تعریف ارتفاعات 2000 و 3000 تنکابن رو شنیدیم یه بارم بریم ببنیم اونجا کجاست عکسها رو توی ادامه مطلب ببینید     پارسای اماده شده منتظر توی ماشین اینجا سه هزاره .. پشت سر پدر و پسر کلی زنبور توی هواست و ویز ویزشون شنیده می شه .. اینجا عسلم خریدیم ارتفاعات سه هزار کلی جنگل های قشنگ داره که رودخونه هم از بینش رد می شه و پر بود از خانواده هایی که کنار رود و جوی های کوچیک منش...
16 تير 1392

پروانه پمپرزِی

بهش می گم ببین چه راحتی بی پمپرز .. عین پروانه ها می تونی سبک و خوشحال ازین ور بری اونور !(مثال بود از دهنم پرید بیرون؟) می گه مگه پروانه ها هم قبلا پمپرز داشتن حالا دیگه نمی پوشن ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!! من : ...
27 خرداد 1392

32 ماهه شدی پسر

من سی و دو ساله ام و تو سی و دو ماهه .. ان شالله 132 ساله بشی !! بزودی عکس نصب می شود اینجا .. الان وقت نداریم داریم بار تهران می بندیم
13 خرداد 1392

عکس عکس بازم عکس

برای دیدن عکسا تشریف ببرین ادامه مطلب .. نظر هم یادتون نره !!!! اینجا توی هواپیماس که داشتیم می رفتیم مشهد .. پسرم خیلی مودب و آقا و البته چهارزانو روی صندلیش نشست و تا اخر هم اصلا غر نزد و خیلی خیلی هم ذوق کرد که برامون غذا اوردن و از خوشحالی با اینکه سیر بود بیشتر غذاشو خورد .. اولین بار که رفتیم حرم پارسا خوابیده بود روی دوش بابابزرگش و توی حرم نزدیکای ضریح بیدار شد اینجا هم یه شبیه که پارسا روی فرشای توی صحن داره ماشین بازی می کنه .. قرار شد که یکی از دوستای خوب مشهدیمون رو ببینیم .. توی یه پارک باهم قرار گذاشتیم و اینجا هم پارسا در حال انتظار هست تا محمد صدرا و مامانش بیان اینم پارسا و محمد صدرا در حال خوردن...
7 خرداد 1392

معرفی کتاب

به نظرم اینکه کتابای خوبی که برای بچه هامون خریدیم بهم دیگه معرفی کنیم خیلی خیلی کار قشنگیه و باعث صرفه جویی در وقت و هزینه و .. می شه .. من خودم چندبار کتاب هایی که برای پارسا مفید بوده رو توی وبلاگش گذاشتم و از وبلاگ دوستای دیگه هم استفاده کردم و وقتی رفتم شهر کتاب می دونستم چی می خوام و مستقیم رفتم دنبال کتاب هایی که می خواستم همین طور معرفی بازی های که میتونه بچه های دو -سه ساله رو سرگرم کنه و یه فایده ای هم براشون داشته باشه خیلی خوبه و من سعی می مثل خیلی از دوستای دیگه کارایی رو که یادم می مونه بنویسم چون می دونم  که خیلی مامان ها هستن که توی دنیای وب می گردن دنبال بازی و سرگرمی هایی که بتونن با بچه هاشون انجام بدن و از لحظه ها...
7 خرداد 1392

کارواش

گفت مامان یه ظرف اب بده ماشینامو بشورم .. با کلی شرط وشروط که فقط ماشینا رو بشوری و جایی رو خیس نکنی یه ظرف با کمی اب بهش دادم چندتا ماشین کوچولو رو توی ابها هی فرو می کرد و بقول خودش می شستشون .. با صدای واااااااااااااااااااااااااااای بابا حواسم جمع شد که پسرک ماشینا رو گذاشته روی فرش هم اب ظرفو روشون خالی کرده پارسا چرا اینکارو کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب اینم ماشین شستنه دیگه مامان .. !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ----------------------------------------------------------------------------------- هفته پیش پارسا و باباش طی یک اقدام مردانه باهم رفتن کارواش و پارسا که به زور راضیش کرده بودیم بره خیلی راضی و خوشحال و با کلی...
1 خرداد 1392

به مناسبت 31 ماهه شدن

برای دیدن عکسا به ادامه مطلب برید عید همراه مامان بزرگ و بابا بزرگ رفتیم جنگل های اطراف ساری که واقعا نمی تونم بگم چقدر قشنگ بود . . رنگ سبز و تازه درختها که فقط توی این فصل اینرنگی هستن و بعد برگهاشون پررنگ تر می شه .. بچه که بودیم و حوصله مون سر می رفت مامانم چندتا بیسکوئیت و یه کاسه و گوشکوب می داد دستمون می گفت اینا رو بکوبین .. مام همچین با خوشحالی اینکار غیر مفید رو انجام مید ادیم که نگو .. بعد می گفت حالا اگر توش یکمی اب بریزین می شه سرلاک همونی که به محسن (دادشم ) می دیم .. مام اب می ریختیم توش و ذوق ذوقون می خوردیم .. واقعا هم مزه سرلاک می داد ها بابا مشغول اموزش پرتاب سنگ به پسرک !! مرد کوچیک مامان گفت مامان ...
25 ارديبهشت 1392