پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

پارسا مرد کوچک

دوست صمیمی !

خرسی به اسم هاپو! اینو وقتی هنوز یکی دوماه مونده بود پارسا به دنیا بیاد و منو باباش رفته بودیم رشت براش خریدیم .. حالا پارسا هاپو صداش می کنه خیلی هم دوستش داره .. خیلی بامزه اس مگه نه؟؟! ...
11 اسفند 1390

تو نیکی می کن و انگلیسی آموز ...

بهش می گم Touch your nose! سریع انگشتای کوچولوش رو می ذاره روی دماغش! از این لحظه از اینکه مراقبش هستم تا مامانش بره به بچه های مردم انگلیسی یاد بده اونم در واقع مفت! احساس رضایت بیشتری می کنم. تو نیکی می کن و انگلیسی آموز                که ایزد در "بیبی اینشتین "ات دهد باز !!!! الانم که مامانش کلاسه، این کوچولویی ما به من هیچ کاری نداره و داره با خودش بازی و سخنرانی می کنه، به همون زبون نی نیی خودش! بازم مثل همیشه خدا رو شکر!                        &nbs...
18 دی 1390

بازم عکس

یه عکس هنری توسط بابا مدل جدیدی که این اواخر می خوابه !! سیم نگه دار جارو برقی !!!!!!!!!! رومو برمی گردونم اون بالاس! خونه ی موش کوچولو!     ...
14 دی 1390

بدون عنوان

پسرم 15 ماهگیت مبارک بدو بدو باید دیگه راه بری دیگه یه کمی عجله کن .. اون 5 تا دندونی هم که دو هفته پیش یهویی باهم سرشونو از لثه هات دراوردن مبارک باشه .. فکر کنم اذیتت می کنن که این مدت یه کمی بداخلاق و کم حوصله هستی .. عیبی نداره باید مرد بشی دیگه عکس :ادامه مطلب این روزا یکی از تفریحات پارسا اینه که بره توی یخچال وایسه .. حالا مگه میاد بیرون ؟ به هزار کلک و گریه و جیغ باید بیاریمش بیرون تا در اون یخچال بیچاره رو ببندیم که گرمچال نشه وقتی مامان اراده کنه دو تا کلمه درس بخونه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! از معدود زمان هایی که داشت شیر می خورد خوابش برده : دلمون خوشه لپ تاب داریم می تونیم دور از چشم پارسا به کارام...
14 دی 1390

عکس !

آقای بازرس یه لنگه جوراب مشغول بازرسی خرید ها .. چی خریدیم چرا خریدیم و آیا به درد اوشون می خوره یا نه!    پارسا و کدوی باغ مامان بزرگش اینا گاهی همین طوری توی کالسکه می خوابه یه پسر ناراحت!!!! شام و ناهار که نمی رسیم درست کنیم هر روز پارسا می خوریم یه پسر که با توپش ست کرده:   ...
22 آذر 1390

اولین ایستادن

پارسا برای اولین بار شنبه ٢٨ آبان در یکسال و یک ماه و ١٧ روزگی با کمک گرفتن از پاهای من که دراز کشیده بودم تونست به تنهایی باسته و دستاشو ول کنه برای چند ثانیه .. خودش اینقدر ازین موفقیتش خوشحال بود بچه ام که چندین بار تکرار کرد و چون من و باباش هی براش آفرین و باریکلا می گفتیم هر بار که می ایستاد روی پاهای خودش کلی دست دستی هم می کرد واسه خودش عین این بند بازها که می رن بالان طناب برای نشون دادن مهارتشون اون بالا دست می زنن پسرک ماهم بعد از اینکه عین وزنه برداری ها با کلی احتیاط و در حالی که پاهاشو از هم باز کرده بود و  زانوهای کوچولوش می لرزیدن می تونست کامل بایسته شروع می کرد به خوشحالی و دست زدن برای خودش .. بعد دو سه ثانیه هم...
1 آذر 1390

خاطرات تصویری اولین سفر مشهد !

سالن انتظار فرودگاه شهر خودمون .. اینجا این پسرک اینقدر خوابش میاد که نگو یعنی همچین که از توی تاکسی نشستیم خوابید اما وقتی رسیدیم فرودگاه دوباره بچم بیدار شدو مبهوت این جای جدید بود خوشبختانه خیلی تاخیر نداشتیم .. اینم آقا پارسا و هواپیما .. توی هواپیما : در منزل در حالت لم داده مشغول تماشای تی وی : اولین چیزی که براش خریدیم این کالسکه بود چون حمل و نقل یه نی نی ده یازده کیلویی توی راه های طولانی صحن تا داخل حرم خیلی سخت بود همون روز اول بابا و مامان بزرگ رفتن بازار و خریدن که خیلی به کارمون اومد و پارسا هم خیلی دوستش داشت و اغلب همون تو می خوابید .. حتی باهاش داخل حرم هم تا جاهایی که اجازه می دادن رفتیم ...
16 آبان 1390

مژده مژده

آقا پارسای ما بالاخره در سیزده ماهگی از جاش تکون خورد و با یه تاخیر دو سه ماهه نسبت که همسن و سالاش شروع کرد به چهار دست و پا رفتن و ایستادن با کمک اینورو اونور این پسرک موش موشک ما که اصلا و ابدا سینه خیز نرفت و تا همین دو سه هفته پیش کل حرکتی که می کرد این بود که دور خودش در حالت نشسته عین عقربه ی ساعت بچرخه یا در حالت خوابیده قل قل بخوره و شیرجه بزنه روی بالش ها از دو سه هفته پیش شروع کرد به ژست چهار دست و پا گرفتن مام که دیگه ازش ناامید شده بودیم گفتیم اینم یکی از فیلمای جدیدشه و این بچه ی ما احتمالا دو سالگی یهو پامیشه راه می ره اما پسرک به تلاش هاش ادامه داد و مخصوصا وقتی مشهد بودیم با شدت و پشتکار ایستادن با تکیه با این و اون و ...
13 آبان 1390

مشتی پارسا !!

آقا پارسا برای اولین بار در یک سالگی ( دقیق ترش یکسال و دو هفته ) زائر امام رضا شد بزودی با عکسای کمی که گرفتیم و خاطرات مشهد میایم فقط فکر کنم خیلی بهش خوش گذشت مخصوصا که مامان بزرگ و مامانی هم اونجا بودن دوبار هم رفت حرم چون هوا خیلی خیلی سرد بود اما یه بار بغل مامان بزرگش رفت تا نزدیکای ضریح چون خیلی خلوت شده بود از همه جالب تر هم براش لوستر های بزرگ و نورانی حرم بود و به همه شون می گفت اوپ  
12 آبان 1390