35 ماهه شد!
مرد کوچک این خونه کمتر از یک ماه دیگه سه ساله می شه .. البته بهش که می گیم عصبانی می شه و می گه من دوساله ام همش ..
در ماه 35 ام زندگیش اتفاقای خوبی هم افتاده براش از 11 مرداد تا 11 شهریور
عید فطر رو که به خواسته خودش رفتیم ساری تا بابابزرگ و مامان بزرگشو ببینه و کلی بهش خوش گذشت با اینکه کم بود
چند روزی مامان و بابای من اینجا بودن و حسابی بازی کرد و بیرون رفت با اینکه مدتی که اینجا بودن هوا ابری و بارونی و خنک بود اما یکی دوبار باهاشون دریا رفتیم و پسر و پدر بزرگ که عاشق ابتنی هستن یه تنی به اب زدن ..
بعدش به یه عروسی توی ساری دعوت شدیم و چون پارسا خیلی دلش می خواست ببینه عروسی چیه و چجوریه باباش چندروزی کارو تعطیل کرد و دوباره راهی ساری شدیم و رفتیم عروسی و خیلی هم بهش خوش گذشت
دوباره هم کلی با مامان بزرگ و بابابزرگش بازی کرد و یک شب هم پیش بابابزرگش خوابیدو رفت باغ بابا بزرگش و میوه چیدن و پارک رفتن و ..
عکسهارو موبایل بابا هستن و فعلا بهش دسترسی نداریم .. منتظر عکسهای این پست باشین دوستای خوب
در پارک ساری
ساری خونه مامان بزرگ من سوار دوچرخه دختر داییم (من=مامان)
کنار فروشگاه خانه و کاشانه کنار بابابزرگش نشسته اینجا !