روزی که یک اتفاق خوب افتاده
بعضی روزها باید یادمون باشه .. روزی که اولین بار میوه زندگیمون تونست خودش بشینه .. راه بره .. اولین کلمات رو گفته . اولین دندونش در اومده .. اولین ها .. تازه ها .. تازه هایی که بعدا تکراری و عادی می شن برامون و یادمون م یره که روز اول چقدر از شنیدن کلمات اشتباهی که م یگفته ذوق کردیم و بالا و پایین پریدیدم .. چقدر اولین قدم های سست و نا متعادلش قند توی دلمون آب کرده ..
دیروز هم یکی از همین روزها برای ما بود .. بعععععععععععععععععععععله
دیروز بعد از دو جلسه کلاس نقاشی رفتن (اونم با فاصله های زیااااااااااااااااد یعنی یکش قبل از عید .. یکیش توی اردیبهشت و سومیش هم دیروز !!)
پسرک ما تنهایی توی کلاس نشست و وقتی کلاسش تموم شدو اومد بیرون گفت مامان امروز خیلی کلاس خوبی بود که تو وسطش رفتی بیرون و من تنهایی نشستم خیلی خوش گذشت !!!! تازه برچسب هم گرفتم از خانوم معلم بخاطر نقاشی هام ..
حالا دیگه خیالم راحت تره ..
خدایا ممنونم و برای همه بچه های دنیا از تو سلامتی و دل خوش می خوام ..