دریا
بعد از ظهر جمعه که پارسا هم حوصله اش سر رفته بود یا بقول خودش دلش حوصله داشت و آفتاب هم خیلی خیلی داغ بود قرار شد بریم دریا تا پسرک آب بازی کنه
اینجا آماده شده که بریم !
بقیه اش روی توی ادامه مطلب ببینیم !
اولش که رفتیم کلی غر داشت و اصلا حاضر نبود بازی کنه و خیس بشه .. تا حالا هم توی دریا آب بازی نکرده !
کم کم به این راضی شد که روی شن ها بشینه
و یک موج بزرگ اومد و پاهاشو خیس کرد !
بعد کم کم بابارو راضی کردم که لنگه های شلوارشو بزنه بالا و دست پارسا رو بگیره ببره جلوتر تا ترسش کمتر بشه .. اونام دست همدیگه رو گرفتن و کنار ساحل باهم راه می رفتن
کم کم اینقدر خوشش اومد که هی دست باباشو می کشید و می گفت بریم تو آب !
و حسابی بازی کردن یک توپ هم داشتن که کلی باهاش فوتبال کردن همون توی آب و آخرش هم توی ساحل جا گذاشتیمش
اینجام وقتیه که دیگه از بازی خسته شد و نشسته داره شن بازی می کنه .. این بیلچه مرحوم رو هم حواسمون به جمع کردن وسیله ها پرت شد آب با خودش برد