پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

پارسا مرد کوچک

پایان ماه یازدهم !

1390/6/17 11:39
نویسنده : مامان و بابا
373 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 11 شهریور آقا پارسای ما یازده ماهه شد .. اون نی نی خیلی کوچولویی که هیییییییچ کاری نمی تونست انجام بده حتی نمی تونست دست و پاهاشو ارادی تکون بده الان مردی شده واسه خودش

در آخرین چکاپ قدش 77 بود که از قد یکسالگی هم بلندتره ! وزنش 9.5 و دور سرش 47

کلی کارای جالب بلده .. یه کوچولو حرف می زنه و کلمه های کوچیک رو تقلید می کنه .. بابا .. دد ..به به .. نی نی .. (کلا دیگه ماما رو گذاشته کنار هر چی بهش میگیم بگو ماما میخنده می گه بابا )

بجای بده می گه دِه .. صدای چندتا حیونا رم بلده : الاغ _جوجوک_ ببعی _گاو _اسب از همه بامزه ترم صدای الاغ رو در میاره یه نفس عمیق صدا دار می کشه یعنی صدای الاغه جوجوکش هم همیش پچ پچ می کنه یواش می گه جیک جیک .. ببعیش هم فقط یه بار می گه بَ!! صدای کامیون و جاروبرقی و ماشین لباسشویی هم عین همه همشون می گن ووووووووووووووووووووو !

یه حرفای بامزه ای هم خودش می زنه که به زبون نی نیگان هست و ما چیزی سر در نمیاریم مثل بودَ بودَبودَ

بلده پاشو نشون بده و بگه پاه پاه خیلی هم پ رو به سختی می گه بچم کلی اول هوا پشت لب هاش جمع می کنه ژست می گیره تا بگه پ !میگیم چشم چشمک می زنه ! می گیم دماغت کو؟ دماغشو چین میده و صدا درمیاره ! زبون؟ زبونشو تا آخر درمیاره حالا دارم سعی می کنم بهش گوش و ابرو هم یاد بدم

لی لی حوضک و کلاغ پرو تازه یاد گرفته ولی شعر لی لی حوضکو اگه با اهنگ براش بخونم بغض می کنه سریع ..

سینه خیز و چهار دست و پا نمی ره می تونه فقط قل قل بخوره و روی زمین دور خودش بچرخه .. معمولا با همین کارا خودشو به چیزی که بخواد می رسونه

اما روروئک سواریش حرف نداره چنان با سرعت می ره و قشنگ فرمون می ده که بیا و ببین  سر پیچ ها بدون اینکه سرعتشو کم کنه دور می زنه و می ره مثلا توی اتاقا .. تازگی با روروئکش تک چرخ هم می زنه و کلی خطر ناک شده .. وقت نماز خوندن ما که می رسه بدو بدو خودشو می رسونه بعد از لای سوراخ روروئکش نگاه می کنه تنظیم می کنه با پای کوچولوش مهرو می گیره  با خودش می بره استاد این کاره ..  مام باید یا یه مهر زاپاس داشته باشیم توی دستمون یا اینکه هی بلند بلند الله اکبر بگیم اون یکی عضو خانواده بیاد به دادمون برسه .. موقع سجده رفتن هم چنان با سرعت میاد طرفمون که از ترس زودی می پریم پا می شیم تا مورد اصابت لبه های روروئکش قرار نگیریم ..گاهی هم میاد چادر منو می کشه یا با روروئک میاد جلوم لای چادرمو باز میکنه می ره تو و می خنده یا درست جلوم وایمیسته زل می زنه تو چشمم و باهام حرف می زنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

فاطمه مامان مریم خانم
20 شهریور 90 12:32
برایش اسفند دود کن مامانی خیلی خوردنی شده ماشالله
مامان آریان جون
23 شهریور 90 1:12
الهی جانم.تو کی گواهینامه گرفتی عسل که اینقدر حرفه ای شدی خاله؟؟ موقع نماز خوندن ماهم کلی مصیبت داریم از دست آریان.
خاله خانم
23 شهریور 90 8:06
دلم یک ذره شد برای این جوجه جوجکان.قربونش برم
شيلامامان رومينا
23 شهریور 90 9:17
عزيز دل اين فسقل خان ببين مامان خانوم مشتري وبلاگ عسلي شدم اگه واسه خودت كامنت نذاشتم اينجا گذاشتم حسودي نكن
فاطمه مامان مریم خانم
1 مهر 90 15:11
دلم می خواهد زودتر ببینمش
مامان آریان جون
4 مهر 90 23:09
خاله تولدت داره نزدیک میشه.کجایی پس؟؟؟
مامان آریان جون
11 مهر 90 23:43
مامانی کجایی پس چرا آپ نمی کنی؟؟؟؟ تولد گل پسرت مبارک الهی دامادش کنی