پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

پارسا مرد کوچک

پارسا به دد می رود

1390/3/1 12:55
نویسنده : مامان و بابا
412 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز که از کلاس زبان برگشتم به بابایی گفتم که سریع آماده بشه با پسرک بریم بیرون یه دور بزنیم بچه پوسید توی خونه بریم چهار تا آدم ببینه

دیگه تا پارسا سرلاک بخوره و عوض و سه تامون لباس بپوشیم یه ساعتی طول کشید .. گفتیم بریم یه جای شلوغی پیاده شیم راه بریم این شد که رفتیم مرکز شهر که کلی مغازه داره و حسابی شلوغه .. از همون اول که پیاده شدیم تقریبا حواس آدمایی که از روبرو می اومدن به پسرک بود .. انواع شکلک ها و ابراز احساسات بود که سرازیر به طرف آقاهه .. دخترا یهویی جیغ می کشیدن واااااااااااااااااااای این نی نیه رو چه بامزه اس.. آقایونا هم براش چشمک می زدن و یکی درمیون هم می بوسیدنش یا لپاشو می کشیدن ..

پشت ویترین یه مغازه می ایستادیم کفشا رو ببینیم یهو می دیدیم پشت سرمون شلوغ شد .. برمی گشتیم می دیدیم بله پسرک باهواداراش مشغووله .. گاهی هم که براشون لطف می کرد می خندید کلی ملت ذوق می کردن .. می رفتیم بساط آقای دست فروش کنار خیابون رو نگاه کنیم آقاهه پا می شد میومد که یه دقیقه بدینش بغل من ..از همه بامزه تر ابراز احساسات آقایون بود .. گاهی آدمایی که فکر می کنی خندیدن بلد نیستن با دیدن موش موشک نیششون باز می شد براش کلی ادا در میاوردن و هی خدا براتون نگه داره و اینا ... یهنی همین طور که راه می رفتیم و پارسا هم چونه مبارک رو گذاشته بود روی دوش باباش از اطراف و اکناف چه نازه .. پسر قشنگه .. تپلی .. وااایی ..ووووی .. الهییییی بود که می شنیدیم ..

بچه های کوچیک که چشم ازش برنمی داشتن .. دست مامانشونو ول می کردن دنبال ما راه میافتادن ..یا گوشه لباس مامان و باباهاشونو می کشیدن که بگو نی نی رو بیاره پائین .. از هم بامزه تر یه بچه هه بود که مامانشو کچل کرد که من نی نی رو ببینم .. ما رفتیم توی یه مغازه دیدیم اینا دنبال ما اومدن که ببخشید می شه نی نی تونو ببینیم .. حالا خود اون نی نی بودها .. حرف بلد نبود بزنه .. اما هی به زبون اشاره داشت خودشو می کشت با دست لپ خودشو نشون می داد که یعنی به لپ نی نی هم دست بزنم دیگه مردیم از خنده .. آقای مغازه دار و باقی مشتری ها هم همین طور ....آقای بابایی هم با پارسا خم شد گفت اما نباید لپاشو بکشی .. بچه هه هم گوش کرد یواش نازش کرد و راضی شد و رفتن ..

بعد از اینکه پارسا حسابی آدم دید و سوار ماشین شدیم توی بغلم خوابید مام کلی الکی ماشین گردی کردیم که خوب بخوابه .. خونه که رسیدیم دست و روشو حسابی شستیم اما شب ما رو کشت تا خوابید .. تا ساعت یک راه بردیمش اینقدر گریه کرد تا خوابید ..

حالام تازه از بیرون _(با کالسکه )برگشتیم توی راه برگشت توی کالسکه خوابش برد و هنوزم خوابه ..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله آنی
1 خرداد 90 13:15
الهیییییییییییییییییی خوب عکس این نی نی نازت رو بذار اینجا ما هم قربون صدقش بریم و بمیریم براااااااااااااااش
مامان امیرعلی
11 اسفند 90 9:11
عزیزم خیلی خوشکل می خوابن کارهای پارسا خیلی شبیه کارهای امیر علیه خیلی دوستش دارم امیدوارم همیشه خندون باشن.