قنادی!
دیشب برای اولین بار مامان و بابا و پسرک باهم رفتن شیرینی خریدن ... پارسا توی ماشین داشت غر می زد و گریه می کرد اما همین که پیاده شدیم گریه اش ساکت شد و با تعجب اطرافشو نگاه می کرد بعدم که رفتیم توی قنادی محو شیرینی های رنگ و وارنگ شده بود .
بعدشم بغل بابایی رفتن طرف ویترین کیک ها و باهم مشغول تماشای کیک ها شدن تا مامان شیرینی سفارش بده ..
فکر کنم از رنگ شیرینی ها خوشش اومده بود چون همش می خواست اونا رو بگیره و هی از توی بغل باباش دستشو دراز می کرد و به شیشه ی ویترین دست می زد اما خوب دستش از شیشه رد نمی شد و به شیرینی ها نمی رسید ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی