مرد بزرگ من !!
امروز یکی از بهترین روزای مادر و پسریمون بود .. مرد کوچیک و مهربون این خونه امروز واقعا یک مرد بود یک مرد بزرگ .. وقتی بهش گفتم که امروز خیلی کار دارم و می خوام خونه رو تمیز کنم گفت مامان من اماده ام که کمکت کنم بگو باید چیکار کنم !!
از اتاق خواب شروع کردیم .. یه پارچه دست پارسا دادم و خودم هم با یه پارچه نمدار دیگه مشغول گردگیری شدم .. دیوار ها و کشوها و میله های تخت رو حسابی تمیز کرد و بعدم بهم کمک کرد ملافه های تختو عوض کنیم .. البته اون وسطا هم تند تند خسته می شد و می رفت روی تخت ولو می شد .. یا اینکه مثل خرگوش چند دقیقه روی تخت می پرید باز دوباره دستمال بدست میومد کمک!!
هی هم از خودش تعریف و تمجید می کرد مامان ببین چقدر کمک می کنم ..ببیین چه زوری دارم .. ببین چقدر کار زیاد می کنم محکم محکم همه جا رو دستمال می کشم !!
می گم آفرین خوب کارا رو یادبگیر که وقتی بزرگ شدی بابا شدی توی خونه خودتون این کارا رو بکنی !!
نه مامان !!!!!!!!!!!!!! این کارا رو باید مامانا بکنن نه باباها که ....
نه مامان و بابا نداره که .. باباها باید به مامانا کمک کنن دیگه اگر الانم بابا خونه بود به من کمک می کرد حالا اون نیست تو کمکم می کنی ..
باشه .. مامان می دونی خونه ما ان شالله مشهده !
اِ ؟؟!! چه خوب !! پس منو بابا تند تند میایم خونتون !!
باشه بیاین (بیچاره عروس !!)
بعدم نوبت جارو شد .. موقع جارو کشیدن گفت مامان بیا یک شعری رو که بلدیم با داد باهم بخونیم منم گفتم باشه بیخیال همسایه ها ..
اتاق که مرتب شد هردو خسته بودیم اومدیم توی هال و روی مبلا ولو شدیم .. بعد پسرک مشغول بازی خودش شد و من هم رفتم آشپز خونه ..
عصری هم کمکم کرد و لباسا رو ریختیم توی ماشین .. یه سری لباسای خودش بود که جیشی شده بود من توی حمام آب می کشیدم و می دادم دستش بدو بدو می برد می ذاشت توی ماشین .. بعدم پودر ریختیمو ماشینو بهش یاد دادم خودش روشن کرد بعدم صندلیشو اورد و یه مدت نشست روش و مشغول نگاه کردن به کار ماشین شد که البته با صدای دور تند یهو ترسید و فرار کرد
نوبت اتاق خودش شد و تند تند پازل ها رو سر جاهاشون چیدیم .. لگو ها رو جمع کردیم .. تیکه های ساز و باز رو ازین ور و انور پیدا کردیم و ریختیم توی جعبش و برای مدتی گذاشتیم کنار چون مدت زیادی توی دست و پا بود و دیگه براش تکراری شده بود
بعد خسته که شد رفت روی مبل دراز کشید و مشغول شبکه پویا شد . براش توی یه ظرف لبو و هویج پخته که توی یخچال داشتم ریز ریز کردم و یواش گذاشتم کنارش... با دیدن ظرف رنگو وارنگ خیلی کیف کرد و چون ناهار هم نخورده بود همشو خورد
بازم یه کمی کار کردیم و البته پسر بیشتر با خودش بازی کرد و من به کارام رسیدم و باز یه کمی میوه خوردیم .. کلی کار فرهنگی کردم توی همون مدت و بالاخره قول داد شب که بابا اومد بریم پیش دوست بابا برای بینایی سنجی
وقتی بابا اومد خونه با کمال تعجب دید ما در حال حاضر شدنیم اخه قبلش هر چی بهش می گفتیم جیغ و داد می کرد که نه من نمیام و اصلا نمی خوام چشمامو چک کنم
اونجا هم خیلی مودب و خوب به همه سوال های اقای اپتومتریست جواب داد و البته اشتباهای هم داشت که آقاهه گفت اینا بخاطر سنشه و اینکه خیلی کوچولوئه و گفت خیلی از سه ساله ها در همین حد هم جواب به سوالات و درخواست های من نمی دن و البته خیلی ها هم خیلی خوب همکاری می کنن
به خاطر همکاری خیلی خوبش قرار شد براش یه جایزه بگیریم .. صاف رفتیم به اسباب بازی فروشی فکری اموزشی و ازون جایی که قبلا درباره جورچین اهنربایی صورتها باهم حرف زده بودیم زودی همونو برداشتیم و اومدیم خونه
جورچینو باز کردیم و یه نیم ساعتی باهم بازی کردیم و زودی ازش خسته شد .. بعد شروع کرد با تیکه های جورچین ماشین درست کردن .. یعنی این بچه اول و اخر همه چی رو ماشین می بینه یا ابزاری برای ساختن ماشین .. هر گردی براش حکم قالپاق ماشین و هی هم تند تند قالپاق ماشیناشو باهم عوض می کنه .. سوژه اول نقاشی هاشم همیشه ماشینه
الان که من دارم اینا رو می نویسم و ساعت دوازده شبه روی مبل دراز کشیده با شیشه داره شربت می خوره شاید که خوابش ببره .. این بچه من هنوز به این سبک می خوابه و خیلی بعیده جور دیگه ای خوابش ببره
بزودی اگر خدا بخواهد عکس اضافه خواهد شد !!
اینجام خسته شده و ولو شده روی تخت