پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

پارسا مرد کوچک

تولد سه سالگی!!

1392/8/13 21:29
نویسنده : مامان و بابا
1,326 بازدید
اشتراک گذاری

چندین بار این پست تولد رو نوشتم و عکساشو ادیت کردم ولی هر دفعه یه چیزی شد نوشته هام پرید و همچنین حس و حال دوباره نوشتن..مدت نسبتا طولانی ای هم خونه نبودیم از وقتی هم که برگشتیم اینقدر کار داریم توی  خونه که کمتر وقت می  کنم اینجا با خیال راحت بشینم وچیزی بنویسم

اما نمی شد که ازین روز خیلی مهم و دوست داشتنی و سالگرد این بهترین اتفاق زندگیمون توی وبلاگ گل پسرم چیزی ننویسم بخاطر همین الان که حدود یکماه از سالروز تولد مرد کوچک و مهربون و شیرین زبون این خونه می گذره اینجانب مامان خانوم چندتا دونه عکس زدم زیر بغلم و بازم اومدم اینجا خاطره تولد امسالشو هر جوری هست ثبت کنم ببینم کی می خواد نذاره !!!

خوب می ریم به  یازدهم مهرماه 89سال ساعت چهار بعد از ظهر که نی نی شیطون ما که خیلی عجله داشت بدونه اینجا چه خبره چشمای خوشگل و سیاهشو  به این دنیا باز کرد و کلی پرستار و ماما و خانم دکتر  و از همه مهم تر بابایی رو دور و برش دید که می خندیدن و خوشحال بودن 

چند دقیقه بعدم چشم مامان بزرگ ها و بابابزرگ هاش به جمال این نی نی گولو روشن شد و براش اذان و اقامه گفتن و حسابی تحویل گرفته شد 

اون روز مسلما یک روز عادی نبود .. روزی بود که خداوند بلند مرتبه در خاصی از لطف و برکت خودش رو شاید بواسطه حضور این فرشته کوچیک به روی ما باز کرده بود و ما همگی خنکی و عطر اون الطاف ما ورایی رو حس می کردیم

حالا که سه سال از اون روز می گذره هنوزم احساس خوب و خاص اون رو خوب بخاطر دارم .. هردومون هم من هم آقای پدر .. و شاید هم مامان بزرگ ها و بابابزرگ ها که اون روز دلسوزانه همراهی مون می کردن

سه ساله که خونمون پر از عطر حضور این امانت خوشبوی الهیه .. پر از صدای گوشنوازش و حرف هایی که خیلی بزرگ تر از قد و قواره ی این مرد کوچکه.. سه ساله که امانت دار عنوان پدر و مادر هستیم و اگر چه سختی هایی هم داره اما لذتش به مراتب بیشتره .. سعی کردیم که هیچ وقت فراموش نکنیم که جز امانت دار چیزی نیستیم و هرچی هست از خداست و اگر تمام سلول های بدنمون زبان باز کنن و بی وقفه شکر خدا بگن بی شک حتی نخواهیم تونست شکر لحظه ای از این نعمت رو بجا بیاریم فقط دلخوش به اینیم که خدا به این ناتوانی ما آگاههه

امسال هم تولدش خیلی جمع و جور و مختصر و مثل سالهای قبل با حضور مامان بزرگ و بابابزرگ پدریش که خیلی زحمت کشیدن و اومدن برگزار شد .. البته ما از هیچ کدوم از مامان و بابابزرگاش انتظار نداریم به جشن کوچیک ما بیان چون واقعا راهشون دوره مخصوصا مامان و بابای خودم (مامان خانوم ) که تهرانن اما اونا لطفشون رو هیچ وقت از پارسا دریغ نمی کنن

در ادامه مطلب با چند تا عکس و توضیحات منتظرتون هستم !!

 

همون طور که می بینین این مرد کوچیک سه ساله شده .. یا بقول پسر خاله ی دوست داشتنی سه تاش شده .. خیلی زحمت کشید تا با انگشتای کوچولوش عدد سه رو نشون بده با یه دستش که نتونست با راهنمایی های بابا اینطوری نشون داد

بفرمایید کیک مک کوئینی !!

کیک رو بابا از قبل سفارش داده بود اما چیزی درباره کیک مک کوئین به پارسا نگفته بودیم .. فقط بهش گفتم که عصری که شد با بابا و بابابزرگ برن قنادی و یه کیک خوب برای تولدش انتخاب کنه و بخرن .. از صبح چند بار ازم پرسید مامان عصر شد؟ و وقتی جواب نه می شنید خیلی صبورانه می رفت دوباره سراغ بازی کردن

تا بالاخره عصر شد و با خوشحالی لباس پوشیدن و حاضر شدن .. بهش گفتم دوست داری چه کیکی بخری گفت یه کیک دایره ی قرمز رنگ مک کوئین ..

فکر کردم که از دیدن کیک قرمز مک کوئین توی یخچال مغازه چه واکنشی نشون بده .. اما باباش گفت که کیک توی ویترین نبوده و وقتی اونا رفتن اقاهه از اورد و گذاشت روی میز که البته بازم پسرک خیلی خیلی از دیدنش هم تعجب کرد هم خوشحال شد

جای همه دوستان خالی بود کیکش بی نهایت تازه و خوشمزه بود و حتی با اینکه یک هفته توی یخچال مونده بود و هر چی می خوردیم تموم نمی شد اما بازم تازگیشو حفظ کرده بود .. پارسا ازون جایی که  کلا شیرینی زیاد دوست نداره (غیر از پای اناناس) فقط در تمام مدت خامه هاشو مخصوصا قرمزی هاشو انگشت می زد

همه شمعا رو هم خودش بدون کمک فوت کرد

و اما کادو ها :

اول کادو بابابزرگش که صدالبته بابا خیلی خیلی بیشتر خوشحال شدو یجورایی هدیه بابا بود بیشتر تا پارسا !

هدیه بابا که پارسا رو بیشتر از همه خوشحال کرد :

البته خریدن این وسیله هم دلیل داره چون پسر ما علاقه خاصی به خوندن و تکبیر گفتن و اذان گفتن داشت و تا می دید  ما داریم اماده نماز می شیم سریع می رفت یه چیزی شبیه بلند گو از بین اسباب بازی هاش پیدا می کرد و می نشست جلوی ما و برامون تکبیر می گفت یا اذان می گفت یا با باباش سرود می خوندن یا شعرای محمد اصفهانی رو باهم می خوندن .. همین علاقه اش به بلند گو و خوندن باعث شد باباش وقتی چشمش به این بلند گو ها پشت ویترین یه مغازه بیفته مصمم بشه که برای تولدش همینو بگیره

و اما هدیه من که اون روز زیاد تحویل نگرفت

اما بعدا حسابی باهاش بازی کرد و علی رغم اینکه فکر می کردم ممکنه به درد سنش نخوره الان      می تونه خودش اونا رو باز کنه و دوباره بسازه البته گاهی تیکه ها بهم محکم می شن و می رم کمکش

هدیه مامان و بابای من هم یک کیسه بکس گنده بود با دوتا دستکش مخصوصش که الان عکسشو ندارم و هنوزم جایی برای اویزوون کردنش پیدا نکردیم

مامان بزرگ هم زحمت کلی لباسای قشنگ رو کشید که خوب لباس اونقدری که برای مامان ها ارزشمنده و قدرشو می دونن برای بچه ها نیست

پسرم عزیزکم تولدت مبارک .. الهی به قول خودت بابا بشی و برای بچه هات تولد بگیری و همیشه سلامت باشی عزیزکم

خدایا شادی حضور این هدیه های آسمانی رو به همه خونه ها ببخش .. خدای خوبم ما از تو مهربون تر نیستیم .. هر خونه ای که بچه ای زجر بیماری رو تحمل می کنه دوباره شادی و سلامتی رو به اون خونه و به روح معصوم بچه ها برگردون ..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

فائقه
12 آبان 92 0:27
همه چیز خیلی عالی بود؛ متن نوشته، عکس ها و دعاها.
آیدا مامان ویهان
12 آبان 92 11:32
به به ایشاا... دامادیش. کیکش که واقعا عشق پارسا بوده
مامان آوینا
12 آبان 92 11:52
عزیزمممممممممم کیکش خیلی جالب بود مبارکه تولدش ایشاله تولد 120 سالگی اشو بگیری
مریم مامان محمدرضا
12 آبان 92 14:39
انشالله بسلامتی و خوشی. تولد 150 سالگیش. همیشه به شادی
مریم مامان آریا
13 آبان 92 10:50
قربون اون خنده های ملیحش خیلی خیلی خیلی مبارک باشه این شیطونکا تو هدیه ها فقط چشمشون دنبال ماشین می گرده کیکش هم خیلی قشنگ بود آفرین انشاء اله تنش سالم باشه و هر ساله براش تولد بگیرین
رواق
14 آبان 92 3:39
سلام؛ شما میدونین من چرا انقدر پارسا رو دوست دارم؟ . پارسا جان، "ان شاءالله" 120 ساله بشی و در پناه لطفِ خداوند و زیر سایه ی مامان و بابا و بزرگترهای مهربونت، سالیانِ سال، با سلامتی و شادی و موفقیت زندگی کنی؛ تولدِ سه سالگیت خیلی خیلی مبارک
Narges
17 آذر 92 8:58
Kheili in gol pesar naz o aghast. Mashalla