پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

پارسا مرد کوچک

بدون عنوان

1393/6/8 12:07
نویسنده : مامان و بابا
2,113 بازدید
اشتراک گذاری

الان بیشتر از یک ماهه که تهرانیم .. موقع اومدنمون برای پارسا توضیح دادم که قراره مدت طولانی تهران پیش مامان بزرگ و بابا بزرگش بمونیم و بابا هم از پیشمون بره و از اسباب بازی ها و کتاب هاش هر کدومو که فکر م یکنه دلش براش تنگ می شه رو با خودش بیاره که خوب اونم تعداد زیادی از ماشین کوچیک هاش و چندتا کتاب و توپ و چیزای دیگه برداشت و با خودش اورد .. 

اینجا سرگرمی های زیادی داره .. الان که دیگه هوا رو به خنکی می ره اما تا وقتی هوا گرم بود هنوز خیلی آب بازی می کرد و باغچه ها رو آب می داد و گاهی هم توی حوض می رفت و یا اسباب بازی هاشو می ریخت توی حوض و باهاشون بازی می  کرد 

تازه تاب هم داره و اسکوترش رو هم که با خودمون آوردیم و گاهی که عصر ها با مادر بزرگ و پدر بزرگش می ره حیاط حسابی بازی می کنه و تاب های محکمی می خوره تنهایی 

همه اینها به اضافه یک عالمه اسباب بازی و ماشین هایی که مال بچگی های داییش یا مال پسر خاله هاشه و ازون جایی که پارسا عاشق (به تمام معنی ها ) ماشینه و بازی با ماشین ها براش اصلا خسته کننده نیست و ساعت ها خودش تنهایی باهاشون سرگرمه 

این مدت که ما اینجاییم داییش هم از خارج اومده و پارسا خیلی دوست داره  کنارش باشه و باهاش همش حرف بزنه و براش جریان تعریف کنه ..  .. خیلی وقتا شب ها تا دیر وقت ماشین هاشو می گرفت می رفت توی اتاق داییش بازی می کرد و براش حرف می زد و باهم موسیقی گوش می دادن  من خوابم می برد بعد نمی دونم کی داییش براش قصه می گفت و خوابش می کرد و میاوردش می ذاشت توی جاش 

توی این مدت خیلی به داییش وابسته شده و اون هم امشب قراره بره که پارسا ازین بابت خیلی ناراحته .. دیشب به من می گفت برو به دایی بگو نره همین جا بمونه .. خودشم نمی رفت بهش بگه 

ماشین شارژی 

از چند ماه قبل که پارسا کنار دریا و اینور و انور چند تا بچه رو دیده بود که سوار ماشین شارژی بودن دلش می خواست که یدونه داشته باشه و اینو چندبار به ما گفت که چقدر دلش می خواد یکی ازونا داشته باشه .. ما هم از فرصت استفاده کردیم و بهش گفتیم که اگر صد امتیاز مثبت جمع کنه براش می خریم .. اون هم همش دنبال این بود که این کارم چند امتیاز داشت اون کارم چند امتیاز داشت .. البته که حساب و کتاب دقیقی در کار نبود و منو باباش از بیسوادی پسرک سو استفاده می کردیم و هی واسه خودمون امتیازاشو کم و زیاد می کردیم ولی بهر حال تصمیمونو گرفته بودیم که براش بخریم هر چند که امیدوار  نبودم که خوشش بیاد و سوار بشه اما دلم نمی خواست در ارزوی داشتنش بزرگ بشه .. یکی هم اینکه معلوم نبود ما چه مدتی می تونیم  تهران باشیم که اون توی حیاط ماشین بازی کنه برای همین بیشتر دنبال ماشین دسته دوم می گشتم که اگر رفتنی شدیم هزینه زیادی نکرده باشم که اتفاقا توی تبلیغات اینترنتی یه ماشین خوشگل و در  حد نو پیدا کردم .. اولین کاری که بعد از اومدن به تهران کردیم این بود که با باباش سوار شدم و رفتیم در اون خونه هه و ماشین رو حسابی وارسی کردیم و وقتی مطمئن شدیم که خوبه خریدیدم و براش اوردیم خونه که البته اونقدرا که فکر می کردم ذوق نکرد .. تا مدت هام که می ترسید وحاضر نبود سوار شه .. خلاصه با پیگیری ها و پشتکار من سوار شد اوایل خودم با کنترل راه می بردمش ولی کم کم یاد گرفت که خودش فرمون بده و خدایی هم خیلی عالی و حرفه ای فرمون می ده اما هنوز حاضر نیست خودش پاشو روی گاز بذاره و من باید همواره دکمه کنترلو داشته باشم براش 

حالا هم چند روزیه که دوباره رفته توی فاز سوار نشدن و می گه بازم می ترسم و اصلا ببر این ماشینو بفروش به یه بچه دیگه .. فعلا می برم می ذارمش توی انباری شاید یه مدت که بگذره دوباره دلش خواست و سوار شد 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (5)

حانیه
20 شهریور 93 14:37
ماشین نو مبارک آقا پارسا حسابی خوش میگذره خونه بابا بزرگ همیشه شاد باشی عزیزم
فائقه
20 شهریور 93 22:57
امروز یکهو دلم برایتان تنگ شد. سالم و شاد باشید.
فهیمه
23 مهر 93 13:56
ماشینش مبارک ... سینا هم خیلی بهمون میگفت از اون ماشینا میخواد ولی انصافا جا نداریم بهش گفتیم اونم قبول کرده ...ما هم هر چند وقت یه بار بهش اجازه میدیم سوار این ماشین شارژیای کرایه ای تو پارکها شه !! سینا هم اون اوایل میترسید و حتی الانا یکم تنها چیزی که بهش جرات میده باباشه خصوصی رمزو فرستادم
فهیمه
23 مهر 93 13:57
0618
kosar
25 فروردین 94 17:00
سلام خاله جونم.چه وب نازی دارید.!!! وکوشولوتونم به خودم رفته چون هم سفیده وهم نازه وبانمک. اگه به وب من سربزنید خوشحال میشوم .ازتون کلی سپاس گزارم.